-
آبهای آلوده
شنبه 12 آذر 1390 14:04
همه سدها را خواهم شکست، همه کوسه ها را دور خواهم زد، به همه مرغان دریائی باج خواهم داد، برای لحظه ای شنا کردن، در دریای وجودت؛ اما چه کنم که منعم کرده اند از آبهای آلوده؟ « شهرزاد نیرودل »
-
گل آرزوها
شنبه 12 آذر 1390 14:02
در آغوش خواهیم کشید گل آرزوهایمان را، اگر، بکشیم آفتها را، کنار بزنیم خارها را و آبیاری کنیم گل پرپر شده وجودمان را و باک نداشته باشیم از قدمهای کودکانه. « شهرزاد نیرودل »
-
ناخدای درون
شنبه 12 آذر 1390 14:01
بیدار شو ای ناخدای درونم! در آغوش بکش سکان وجودم را و عبورم بده از امواج سهمگین دریای پرتلاطم زندگی. بیدار شو ای ناخدای درونم! این جا فانوسی نیست. آسمان وجودم تاریک و ابریست و راهم، به سوی ساحل نجات، در میان افکار مه آلودم، گم شده. بیدار شو ناخدا! بیدار شو. « شهرزاد نیرودل »
-
کارگران شهرداری
شنبه 12 آذر 1390 13:59
شبها را زنده نگه می دارند تا صبحها، پاک و زیبا باشد چهره زمین، در دیدار یارش؛ آفتاب، کارگران شهرداری. « شهرزاد نیرودل »
-
قبرستان زباله ها
شنبه 12 آذر 1390 13:58
قبرستان زباله هاست شهر، بدون کارگران شهرداری. « شهرزاد نیرودل »
-
من
شنبه 12 آذر 1390 13:57
کشتی بدنم را به هر سمت که می خواهد می کشاند سکاندار کشتی من؛ این من من. « شهرزاد نیرودل »
-
سایه سر
شنبه 12 آذر 1390 13:56
می کشد آفتاب، پی در پی، پنجه هایش را بر تن زخمیم. کجاست سایه سرم؟ کجاست؟ « شهرزاد نیرودل »
-
سرنوشت
شنبه 12 آذر 1390 13:55
اگر غرق شدن، سرنوشت کشتی شد، کسی شایسته سرزنش نیست؛ به جز، ناخدای کشتی. « شهرزاد نیرودل »
-
باران
شنبه 12 آذر 1390 13:52
کاری نکن دعای زمین بی اثر شود، دنیا از این که هست عطشناکتر شود، یک گوش ابرها در و یک گوش ...؛ نه، نخواه باران در آسمان خدا در به در شود. دیگر گمان نمی کنم از این بهار هم، حتی برای خنده لب غنچه تر شود. دستی به آسمان نشود از زمین بلند، پس منتظر نباش که شق القمر شود. باران به شعر قدرت پرواز می دهد. کاری بکن برای تو هم...
-
قلم مو
شنبه 12 آذر 1390 13:52
کمر باریک و روشنفکر و ریز است. برایم مثل معشوقم عزیز است. خیالش خوابها را رنگ کرده، قلم موئی که هر شب روی میز است. « بابک حسین زاده برجوئی »
-
پیامک
شنبه 12 آذر 1390 13:51
اتوبوس ته دره رفت. آمبولانسها در گردنه ها زوزیدند. زندگی اورژانسی شد. به ملاقاتم نیامدی و هیچ وقت تصور نکردی که شاید، من آن تصادفی ای بودم که فقط انگشتهای دستم، برای نوشتن پیامک « دوستت دارم. »، برای آخرین بار رقصیدند. « داوود ملکزاده »
-
نگاه کن!
شنبه 12 آذر 1390 13:50
امروز ابرها چه بی قرار می گذرند! مطمئن باش کمی آن طرفتر، طرح چشمانی خیس نقش خواهد بست. « فرشاد نیکبخت ارزنده »
-
شب
شنبه 12 آذر 1390 13:49
بی ستاره و زخمی به گوشه ای افتاده است. فانوسم را بدهید تا از مرز کلمات عبور کنم. « فرشاد نیکبخت ارزنده »
-
طرح چشمان
شنبه 12 آذر 1390 13:48
ببینید مردم! تمام واژه هاتان تکراریست؛ سلامها، جوابها، دوست داشتنها، نفس کشیدنها، ... . به آئینه نگاه کنید. حتی قیافه هاتان نیز تکراریست. « فرشاد نیکبخت ارزنده »
-
پارک « لاله »
شنبه 12 آذر 1390 13:46
باید به دنبال کلمه ای بگردم؛ کلمه ای به شکل یک چشم بند که بنشیند جائی، پائینتر از پیشانی این آدمهائی که انگار، هیچ کاری ندارند جز تعجب نگاهشان، از عشقی، پا به سن گذاشته. « فرشته شهلای »
-
پنجره های شکسته
شنبه 12 آذر 1390 13:45
برای دیدن چشمان توست که این چنین، همه پنجره های شکسته شهر را جستجو می کنم. « مجید شجاعی »
-
برای آنکه بارانی شوم!
شنبه 12 آذر 1390 13:44
برای آنکه بارانی شوم، همه ابرهای سرزمین پائیز را به آسمان چشمانم هدیه دادم. « مجید شجاعی »
-
مهربانی
شنبه 12 آذر 1390 13:43
چرا هیچ پرنده ای، به مترسک احساس من، مهربانی نمی کند؟ « مجید شجاعی »
-
دیوار
چهارشنبه 9 آذر 1390 10:14
باید دانست قدر این دوست صمیمی و وفادار؛ دیوار را. گر چه خبر دارد از اسرار درون ما؛ اما دم برنمی آورد ذره ای، حتی، وقتی که کارگران، وارد می آورند ضرباتشان را بی رحمانه، بر پیکر بی جانش. « شهرزاد نیرودل »
-
شیر مادر
چهارشنبه 9 آذر 1390 10:13
برگ اگر، احساس تعلق دارد به مادرش؛ درخت، دلیلش، شیره درخت است که در رگهای برگ جاریست. مادر! محرومم نکن از شیره جانت، اگر دوستم داری. « شهرزاد نیرودل »
-
دفتر
چهارشنبه 9 آذر 1390 10:12
دفتر؛ درختی ورقه ورقه شده، در دستان ما. هر برگی که جدا می شود از آن، ناله درخت است که بلند می شود: « لطفا برگهای مرا نکنید. » « شهرزاد نیرودل »
-
تیک تاک
چهارشنبه 9 آذر 1390 10:11
تیک تاک ساعت، گر چه یکنواخت؛ اما لالائی مادرانه ایست برای من، در شبهای بی کسی. « شهرزاد نیرودل »
-
شک
چهارشنبه 9 آذر 1390 10:09
چشمهایت؛ این دروازه های درونت را از من مپوشان تا کنار بروند پرده های شک، از پنجره چشمانم. راضی مشو به خوابزدگیم، در شبهای سرد تردید، ای مهربان! « شهرزاد نیرودل »
-
دوی استقامت
سهشنبه 8 آذر 1390 07:35
فقط هدف است که پرندگان مهاجر را وامی دارد به ساعتها دوی استقامت، در آسمان. « شهرزاد نیرودل »
-
مورچه ها
سهشنبه 8 آذر 1390 07:34
سربازی فداکار. پدری شفیق. همسری وفادار. مورچه ها، از ما هم آدمترند. « شهرزاد نیرودل »
-
سردرد
سهشنبه 8 آذر 1390 07:33
تق تق تق تق، نوک می زند بر دیواره جمجمه ام، از درون. پس، کی می خواهد متولد شود جوجه اردک زشت درونم؟ سرم منفجر شد. « شهرزاد نیرودل »
-
پرچم ایران
سهشنبه 8 آذر 1390 07:31
خیار، سبز. پیاز، سفید. گوجه، قرمز. هر بار که سالاد می خورم، ایرانیتر از قبل می شوم. « شهرزاد نیرودل »
-
قطب
سهشنبه 8 آذر 1390 07:30
نگاهت زیباست؛ اما یخ؛ مثل قطب. من، همیشه از قطب فراری بوده ام. « شهرزاد نیرودل »
-
سوگندنامه « بقراط »
سهشنبه 8 آذر 1390 07:28
گاهی واقعیت می یابند خیالبافیهای کودکانه. قصد خدمت به جامعه دارند با حس پاک کودکیشان؛ اما بعد، فشار قبریست برایشان، به خاطر آوردن سوگندنامه. « شهرزاد نیرودل »
-
قرصها
دوشنبه 7 آذر 1390 11:28
قرصها، وقتی بلعیده می شوند، جزئی از ما می شوند، دوست و همراه ما؛ البته فقط برای چند ساعت. بعد از آن، باید، به دنبال دوست جدیدی گشت. ای رفیقان نیمه راه! « شهرزاد نیرودل »