-
محرم پائیزی
دوشنبه 14 آذر 1390 10:50
محرمی پائیزی است. غم دوگانه ای دارم. « لاله جهانگرد »
-
لذت
دوشنبه 14 آذر 1390 10:49
مثل نان، بر تن داغ تنور، خواب صبح جمعه می چسبد. « یلدا ابدی »
-
تشنگی
دوشنبه 14 آذر 1390 10:48
از این تشنگی، یک لیوان هم به من بده. « لاله جهانگرد »
-
میهمانی
دوشنبه 14 آذر 1390 10:47
صبح، خورشید در خیمه تو مهمان بود. ظهر، تو به مهمانی خورشید رفتی. « لاله جهانگرد »
-
بگذار مزمزه ات کنم!
دوشنبه 14 آذر 1390 10:46
گله نکن از اینکه نگاهت می کنم مدام. چه انتظار داری از غارنشینی که کورمال کورمال، خود را به دهانه غار رسانده؟ خیره شدن به خورشید؟ نه؛ می ترسم. می ترسم از اینکه چشمهایت، همه نور شود و خودت را گم کنم. من از آن انتهای ظلمانی آمده ام. کم کم در من ظهور کن. به یکباره اشباع شدن، تجربه خوبی نیست. « فرزانه جعفری »
-
سوختن
دوشنبه 14 آذر 1390 10:45
مرا بسوزان با شعله آتش. راحت تر است. سوختن در آتش، بسیار آسانتر است از سوختن در غم. « کیمیا حقیری »
-
نرسیده
دوشنبه 14 آذر 1390 10:44
باز باران می بارد و من، باز به پنجره خیره می شوم. قطره های باران را می شمارم و رؤیای هر کدامشان را می خوانم با چشمهائی که همانند باران می بارند. « مهتاب دهقان »
-
دریای تباهی
دوشنبه 14 آذر 1390 10:42
درک کردم جمع شدن قطره ها و وانگهی دریا شدن را، وقتی، قطره قطره غم و غصه، مرا به دریای تباهی رساند. « فرشته سلیمی »
-
کبوتر سرخ را نشانه نگیر!
دوشنبه 14 آذر 1390 10:41
چگونه می شود یک کبوتر سرخ را در قلب آسمان آبی، نشانه گرفت؟ « لاله جهانگرد »
-
کمک
دوشنبه 14 آذر 1390 10:40
کسی که به یاری تو آمد به خودش کمک کرد. « لاله جهانگرد »
-
تو نبودی!
دوشنبه 14 آذر 1390 10:39
ظهر بود؛ تو نبودی. « لاله جهانگرد »
-
به حال خودم گریه می کنم!
دوشنبه 14 آذر 1390 10:38
صدای طبل عزای تو در گوشم است. به حال خودم گریه می کنم. « لاله جهانگرد »
-
چشمک ستاره ها
دوشنبه 14 آذر 1390 10:35
این که دست توست شمشیر نیست. ستاره ای است که از آسمان چیده ای. برقش، برق شمشیر نیست. چشمک ستاره هاست. « لاله جهانگرد »
-
چشمه ای دیگر
دوشنبه 14 آذر 1390 10:34
تو نرفته ای آب بیاوری. رفته ای به آب بگوئی برود و در انتظار شما نماند. چشمه ای دیگر، در آسمان به نام شماست. « لاله جهانگرد »
-
قصه ماه
دوشنبه 14 آذر 1390 10:32
ماه نردبان را گرفت و از دیوار برجها بالا رفت. در غبار آسمان، لای سیمهای برق، تکه تکه شد تا به چشم من و پنجره کوچکم رسید. سالها پیش، کودکی می خواست از بام خانه شان، پیش ماه برود. نردبان او را که لای کتاب قصه قدیمیم، جا گذاشته بود به ماه دادم. « ارغوان باقرنیا »
-
می تواند دانش آموز باشد!
دوشنبه 14 آذر 1390 10:31
امروز هم دیدمش پشت پنجره. شاخه اش را دراز کرده به سوی کلاس. فکر کنم گوش می کرد و مطمئنم که می فهمید. کلاس سرد شد؛ ولی من پنجره را باز گذاشتم برای او که دوست دارد یاد بگیرد و حساب یا عربی، فرقی برایش ندارد. « مهکامه ملاحزاده »
-
دار قالی
شنبه 12 آذر 1390 14:23
دستم را که بر تار و پودهای دار قالی می کشم، ناله زنان قالیباف، بلند می شود. « شهرزاد نیرودل »
-
نزدیک نیا!
شنبه 12 آذر 1390 14:22
نزدیک نیا. می ترسم مبتلایت شوم. « شهرزاد نیرودل »
-
تب
شنبه 12 آذر 1390 14:21
آن قدر گرم کارهایت هستی که حس نمی کنی تن تبزده ام را. « شهرزاد نیرودل »
-
سهمیه بندی سوخت
شنبه 12 آذر 1390 14:19
به کاغذ که نگاه می کنم، حس شاعریم، زبانه می کشد. دارم می سوزم. باید سهمیه بندی کنم سوختم را. « شهرزاد نیرودل »
-
شهابسنگ
شنبه 12 آذر 1390 14:18
سر زمین گیج می رود. آسمان دور سرش می چرخد. دیشب، شهابسنگی به زمین اصابت کرد. « شهرزاد نیرودل »
-
کاغذهای بازیافتی
شنبه 12 آذر 1390 14:17
هر بار که بیرون می روم برای کارهای اداری، موقع برگشت، اشتباه می گیرندم با سطل کاغذهای بازیافتی. « شهرزاد نیرودل »
-
همراه
شنبه 12 آذر 1390 14:16
باید شارژ کنیم یار و همراهمان را همیشه تا همیشه، همراهمان باقی بماند. « شهرزاد نیرودل »
-
سالن تئاتر
شنبه 12 آذر 1390 14:14
می خندند، گریه می کنند، بغض می کنند، در خود فرو می روند تماشاچیان، با هر حرکت مرد بازیگر و در انتها، این دستها هستند که به صدا درمی آیند برای، درخشانترین ستاره آسمان شهر. « شهرزاد نیرودل »
-
کوزه
شنبه 12 آذر 1390 14:12
ما کوزه ایم هر یک که عاقبت، شکسته خواهیم شد با پرتاب سنگی، از جانب فرشته مرگ. خدا کند گل وجودمان، آن قدر پاک باشد که خداوند، بسازد از آن، کوزه ای نو تا محکوم نباشیم به شکسته بودن، تا ابد! « شهرزاد نیرودل »
-
قلک
شنبه 12 آذر 1390 14:11
قطره قطره، جمع گردد. درست است؛ اما قبول کن که زیر قلکت سوراخ است. تو، ادای صرفه جوها را درمی آوری. « شهرزاد نیرودل »
-
تولد شاعریت مبارک!
شنبه 12 آذر 1390 14:09
هر شعری که می گوئیم، پوستی می اندازیم و نوتر می شویم؛ آن قدر که بازمی گردیم به هنگامه تولد خویش. تولد شاعریت مبارک، شاعر! « شهرزاد نیرودل »
-
ورقه ها بالا!
شنبه 12 آذر 1390 14:08
ساعت 24. ورقه ها بالا. وقت امتحان امروز، تمام شد. « شهرزاد نیرودل »
-
اسقاطی
شنبه 12 آذر 1390 14:06
اگر به دنبال دلم می گردی، این جا نیست. می توانی در قسمت اسقاطیها، پیدایش کنی. تعویضش کرده ام با یک قلب صفر. حالا حالاها هم، خیال ندارم روشنش کنم. « شهرزاد نیرودل »
-
تشنه ام!
شنبه 12 آذر 1390 14:05
پلهای پشت سرم را خراب نخواهم کرد. خود را به آب و آتش نخواهم زد. زوزه گرگهای گرسنه را نخواهم شنید. چشم زخم عفریته های بین راه را به جان نخواهم خرید. چه تضمینی است که سرابی بیش نباشی؟ آه! تشنه ام. « شهرزاد نیرودل »