-
عادت
جمعه 28 بهمن 1390 12:44
عادت کرده بودم به تو. شکوفه ای بر درخت زرد تنهائیم! عادت کرده بودم به تو که نور می پاشیدی بر صورتم، در هر طلوع و سرخ می شد گونه هایم، با هر غروب. به تو، عادت کرده بودم. « مهتاب رجبی کیا »
-
بیمار
جمعه 28 بهمن 1390 12:43
دکتر کجائی؟ کتابخانه در تابستان، تنگی نفس دارد، در سه فصل دیگر، افسردگی تنهائی. « نیلوفر شهسواریان »
-
هجوم خستگی
جمعه 28 بهمن 1390 12:41
شهر کوچک مرا سیاه و تار می کند هجوم دسته جمعی ملخهای خستگی. « تهمینه آشورپوری »
-
چند بیت دلتنگی
جمعه 28 بهمن 1390 12:40
دلم از قافیه ها دلگیر است و از این وزن عروضی سیر است. شعرهایم سر دعوا دارند. خود من با خود من درگیر است. دلم از سادگیش خسته شده. پی پیچیده ترین تعبیر است. همه دنبال مقصر هستند. کی به دنبال خود تقصیر است؟ در میان دل من دلتنگی، تند و بی فاصله در تکثیر است. « سیده زینب حسینی »
-
دعای ساده
جمعه 28 بهمن 1390 12:38
سر بخور. سر بخور، دعای ساده من، از این سوی رنگین کمان، به آن سو؛ که خدا سر خوردن دعاها را دوست دارد! « لاله جهانگرد »
-
مداد رنگی
جمعه 28 بهمن 1390 12:37
خدا، هفت رنگ آفرید. در آسمان رنگین کمان شد، در زمین مداد رنگیهای هفت سالگیم. « لاله جهانگرد »
-
دعای باران
جمعه 28 بهمن 1390 12:36
پرنده کجا بود؛ پرنده ای که نام تو را می دانست و هر وقت نام تو را آواز می خواند، آوازش بنفش بود؟ پاسخ: پشت رنگ بنفش رنگین کمان، ایستاده بود و برای باران دعا می کرد. « لاله جهانگرد »
-
کدام رنگ؟
جمعه 28 بهمن 1390 12:35
نشانی تو، در کدام رنگ است؛ سپید یا آبی آسمانی؟ « لاله جهانگرد »
-
رنگ نخست
جمعه 28 بهمن 1390 12:34
رنگین کمانی را که در صورتت پنهان کرده ای به من نشان بده. « لاله جهانگرد »
-
رنگ هفتم
جمعه 28 بهمن 1390 12:32
من، رنگ هفتم تو بودم؛ دعای کوچکی که وقتی برآورده شدم، سپید بودم. « لاله جهانگرد »
-
نامهربانی زمستانی
جمعه 28 بهمن 1390 12:30
صدایت می کنم؛ اما حتی نگاهم نمی کنی. چه سنگدل! انگار زمستان که می شود، تو هم یخ می بندد دلت. « مهشاد ترابی »
-
رنگین کمان
جمعه 28 بهمن 1390 12:29
همه حواسم، گلوله برفی شده بود توی دستهای گرم تو. کوهستان پیر، آخرین روز زمستان را در آغوش می کشید و خدا تصمیم داشت برای بهار، چند قلم موی تازه بفرستد. رنگین کمان که بزند، آن گاه، آن دستها شعر خواهند شد. « نادر جابری »
-
طاقت ندارم!
جمعه 28 بهمن 1390 12:29
طاقت ندارم اینکه تو مال کسی شوی، ای آسمان من، پر و بال کسی شوی! آری، تمام خواب و خیالم همین شده؛ ترس از همین که خواب و خیال کسی شوی. ای میوه رسیده باغ امید من! روزی مباد میوه کال کسی شوی! آتش زدم به دفتر « حافظ » غزل غزل، از ترس اینکه معنی فال کسی شوی. « میلاد شهبازی »
-
معجزه
جمعه 28 بهمن 1390 12:27
من فکر می کنم که شما باز آمدید تا وا کنید قفل مرا؛ مثل یک کلید. با چشمهای روشن و اعجاز دستهات، با رنگهای نقره ای و آبی و سپید، از آفتاب، از گل شب بو و از بهشت، بر بوم روح من ز خدا طرح می زنید. خورشید می کشی و پر از نور می شوم. تو لاله می کشی و دلم می شود شهید. دریا و رقصهای پری ماهیان پاک. من ساکتم به گوشه نقاشی جدید....
-
آغاز رفتن
جمعه 28 بهمن 1390 12:26
فریاد! ترانه ای گریخت از حنجره در به در کوهها. کدامین سوگند بر لب جاری نشده، راست خواهد پنداشت آغاز رفتنت را؟ « مسعود شیرمحمد جماعت »
-
کاغذی به رنگ برف
جمعه 28 بهمن 1390 12:24
کاغذی که مثل برف سفید بود گفت: « من پاک و سفید آفریده شده ام و تا ابد همین طور خواهم ماند. من ترجیح می دهم بسوزم و به خاکستری سفید تبدیل شوم تا اینکه به سیاهی اجازه دهم به من نزدیک شود و مرا پر از لکه و تیرگی کند. » شیشه مرکب حرفهای کاغذ سفید را شنید و در دل سیاهش به او خندید؛ اما جرأت نکرد به او نزدیک شود. مدادهای...
-
رفیق بد
جمعه 28 بهمن 1390 12:22
مادر گفت: « پسرم! دست از رفیق بازی بردار. بچسب به زندگیت. » پسر جوان حرف مادرش را قطع کرد و با لحنی حق به جانب گفت: « مادر جان! این حرفها چیست که می زنی؟ رفیق بد فقط در فیلمهاست. » مادر لبخند تلخی زد و گفت: « فیلم کدام است پسرم!؟ من در این پنجاه سالی که از خدا عمر گرفته ام، به اندازه سن خودم آدمهائی را دیده ام که رفیق...
-
کمک به نهالها
جمعه 28 بهمن 1390 12:21
مردی نگران رشد بسیار کند نهالهایش بود. او نهالها را یک به یک به سمت بالا کشید و عصر خسته و کوفته به خانه بازگشت و به خانواده اش گفت: « امروز حسابی خسته شدم؛ چون به نهالها کمک کردم تا رشد کنند. » پسرش به سرعت به سمت مزرعه دوید تا نگاهی بیندازد که دید همه نهالها خیلی سریع خشک شده اند. « هونگ مینگ لو »
-
شرط ضمن عقد
جمعه 28 بهمن 1390 12:20
پسر جوان به قدری عاشق دختر بود که شرط او را بدون چون و چرا پذیرفت. دختر شرط گذاشته بود که اگر مادر پیر پسر زمینگیر شد، او را به خانه سالمندان ببرد و از آوردن او به خانه شان خودداری کند. هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در اثر یک تصادف قطع نخاع و ویلچرنشین شد. پسر جوان رو به مادرش گفت: « بهتر نیست او را...
-
فقدان
جمعه 28 بهمن 1390 12:19
زن با خودش فکر کرد: « آن خودش است که دارد در جاده یورتمه می رود و روی چکمه هایش برف پاشیده؛ مثل همیشه. » آماده بود که به او بگوید: « چکمه هایت را همان جا روی ایوان دربیاور. برفها را از روی ژاکتت بتکان. » و بعد یک سوپ داغ، لباسهای خشک، ساعتی تماشای تلویزیون و یک داستان. سپس باید او را در آغوش می گرفت تا خوابش ببرد؛ اما...
-
زمستان است!
پنجشنبه 27 بهمن 1390 08:35
زمستان است و در جائی من و عشق، به زیر چتر تنهائی من و عشق. تمام عابران را دوره کردیم. نبودی تو؛ نمی آئی؛ من و عشق. « محمد محمدی »
-
زمستان
پنجشنبه 27 بهمن 1390 08:33
تو سنگ فتنه هائی؛ مرگ بر تو! رها در شهر مائی؛ مرگ بر تو! تو گنجشک مرا بی جفت کردی. زمستان جدائی! مرگ بر تو! « محمد محمدی »
-
در آن جا
پنجشنبه 27 بهمن 1390 08:32
شهاب دیگری خواهم در آن جا و ماه بهتری خواهم در آن جا. دلم را آسمان کردم برایت. ز چشمت اختری خواهم در آن جا. « محمد محمدی »
-
نه!
پنجشنبه 27 بهمن 1390 08:31
نه. من ماه نیستم و اگر انبوه ابرهای سیاه را کنار بزنی، می بینی من یک دختر معمولیم که تو را دوست دارد. « لیلا عباسعلی زاده »
-
یک پرنده
پنجشنبه 27 بهمن 1390 08:31
منم امشب تمام یک پرنده، ز سر تا پا به دام یک پرنده. تو شاهینی، عقابی، عشق وحشی! شکارم کن به نام یک پرنده. « محمد محمدی »
-
تو
پنجشنبه 27 بهمن 1390 08:30
سر نقطه دنیا، گره خورده ام؛ غافل از اینکه بدانم آن نقطه تو هستی. « احسان مرادی »
-
راز و نیاز
پنجشنبه 27 بهمن 1390 08:29
در شبی ظلمانی، چراغی دیدم. سایه انداخته بود از درون خویش. می تابید. دل من تاریک بود. نور بر قلبم تابید. آرام آرام، نجوا کردم: « نماز صبح است. » « لیلا میثمی »
-
قطره ها
پنجشنبه 27 بهمن 1390 08:28
حکایت قطره ها، باز مثل همیشه تکرار می شود. قطره های قرمز، بر آستان پلکهایم، دق الباب می کند. قطره هایم رنگی است. رنگ سرخ دلم را بر پیشانی دارد و من به استقبالشان می روم. « معصومه بشردوست »
-
گلایه
پنجشنبه 27 بهمن 1390 08:27
آمدن شما، قشنگ بود؛ نه نشستن شما. همان ایستادن، همان فاصله زیبا بود. زخمی کردید آینه را. « منوچهر آتشک »
-
مادر
پنجشنبه 27 بهمن 1390 08:25
چه تصویری کشم زیباتر از غم؟ کجا را بشکنم با سنگ ماتم؟ تو مادر بودی و تنهای خانه. پس از تو، این منم تنهای عالم. « محمد محمدی »