-
چرا؟
چهارشنبه 11 آبان 1390 11:39
چرا از من نمی پرسی که عشق چه شد؟ چرا نشانی دستهای خدا را نمی پرسی؟ چرا سکوت؟ چرا پشت به ملکوت؟ « سعید منتظر قائم »
-
ناجی سبز
چهارشنبه 11 آبان 1390 11:37
زمین را زمانه کتک می زند. زمین باز داد کمک می زند و دستان بی رحم اهل زمین، بر این زخم کهنه نمک می زند. جذام توحش، وبای جنون، کنار زمین چنبرک می زند و شیطان کنار چراگاه تن، شب و روز هی نیلبک می زند. ببین بی تو شیطان چه بی دغدغه، بر این صورتکها بزک می زند! هزاران تأسف که ما غافلیم که آئینه ما را محک می زند! بگو ناجی سبز...
-
نقطه سیاه
چهارشنبه 11 آبان 1390 11:36
این سطر یا سطرهای بعد، نقطه ای می آید که پایان تمام حرفهاست. در قاب غمگین پنجره، موهای خسته و پیراهن سیاه دخترکی که دور می شود. دور می شود. دور می شود در قاب غمگین پنجره. نقطه ای سیاه دور می شود. نقطه ای که پایان تمام حرفهاست. « گروس عبدالملکیان »
-
فردا
چهارشنبه 11 آبان 1390 11:34
فردا روز چشمهای توست که عشق و ایمان، به هم می پیوندند. تو از افقهای دور طلوع می کنی و چشمهای شهر روشن می شود. « ناهید خامسی »
-
جمجمه
چهارشنبه 11 آبان 1390 11:33
پادشاهی از راهی می گذشت. چشمش به مردی افتاد که جمجمه انسانی را پیش روی خود گذاشته است و به آن نگاه می کند. پادشاه به سوی او رفت و پرسید: « با این جمجمه چه کار داری؟ ». آن مرد در پاسخ گفت: « ای پادشاه! من هر چقدر به این جمجمه نگاه می کنم، نمی فهمم که این کله متعلق به آدم فقیر و بیچاره ای مثل من است یا به بزرگی چون تو...
-
امضاء
سهشنبه 10 آبان 1390 14:16
نگاه می کنی؛ نمی بینی. گوش می کنی؛ نمی شنوی. می جوئی؛ نمی یابی. کسی که رو به روی تو نشسته و با تو حرف می زند شاید همو باشد که سالها منتظرش بودی. فقط یک امضاء می خواهد برای وام، برای مداوای کودک بیمارش، برای جهیزیه دخترش، برای پسر بیکارش، برای ... . امضاء کن برای خدا، برای خودت. شاید او کسی باشد که امضایش، تو را از پل...
-
آواز سنگها
سهشنبه 10 آبان 1390 14:14
نه از تنور سر برآورد که در انتظار کشتی « نوح (ع) »، آب از سرمان گذشته باشد، نه از چاه که برای چشمهای « یعقوب (ع) »، مصر را پیراهنی تازه کنیم. این بار، به شکل « یونس (ع) »ی که ماهیها خورده بودند از تونس سر برآورده است تا مثل همیشه نباشد که انگشتی، صدائی را به سکوت برساند. این بار، انگشتهای با سنگ مشت شده اند تا سکوتی...
-
تنها
سهشنبه 10 آبان 1390 14:13
ستاره های کمرنگ کمروترند. کم رو می زنند با چشمهای تو تا انتخابشان کنی. همیشه حواس چیزی را که پرت می کنی، به تو چشمک می زند. پیش ماه از بس از این پرت و پلاها گفته ام، رویش باز شده! لباس بلند هر شب می پوشد، موهایش را می ریزد روی کمرش، کمی مانده به پشت بام ما دراز می کشد پیش فکرم تا بغلش را پر از خوابهائی کنم که دیده ام؛...
-
ریش سفیدی
سهشنبه 10 آبان 1390 14:12
سر خط که برسی، می بینی. ریش سفیدی کاغذ میانجی خوبی نبود و واژه ها جوانتر از آنند که بفهمند. « سعید صدر محمدی »
-
در کنار رودخانه
سهشنبه 10 آبان 1390 14:10
در کنار رودخانه می پلکد سنگپشت پیر. روز روز آفتابی است. صحنه آبیش گرم است. سنگپشت پیر در دامان گرم آفتابش می لمد. آسوده می خوابد در کنار رودخانه. در کنار رودخانه من فقط هستم؛ خسته درد تمنا. چشم به راه آفتابم؛ چشم من اما لحظه ای او را نمی یابد. آفتاب من، روی پوشیده است از من در میان آبهای دور. آفتابی گشته بر من هر چه...
-
فصل ریزش
سهشنبه 10 آبان 1390 14:09
می گویم: « بیا. برایت میوه آورده ام. » می گوئی: « کاش این سیب این قدر رسیده نبود! ». فصل ریزش برگها برسد، کرم می شوی، درخت را می خوری. « کروب رضائی »
-
پیراهن روشن
سهشنبه 10 آبان 1390 14:08
روزی چو نسیم بی صدا خواهم رفت، زین خانه سرد و غم فضا خواهم رفت. پیراهن روشنی به تن خواهم کرد. تا محو تمام سایه ها خواهم رفت. « نصرالله عسکری »
-
سهمیه
سهشنبه 10 آبان 1390 14:06
از خنجر درد سینه خسته است هنوز. در راه نفس بغض نشسته است هنوز. هر کس ز جهان برای خود سهمی برد؛ سهمیه من دلی شکسته است هنوز. « نصرالله عسکری »
-
قفس
سهشنبه 10 آبان 1390 14:06
چندیست مثل ثانیه ها لنگ می زنم، هی بیخودی به هر که شود زنگ می زنم. تنهاتر از همیشه شدم؛ مثل یک اسیر. زورم نمی رسد؛ به قفس چنگ می زنم. « آرش شفاعی »
-
خیابان
سهشنبه 10 آبان 1390 14:04
خیس است؛ کمی موی پریشان زیباست. هی ساز بزن؛ که رقص باران زیباست. آرامتر از همیشه باید، بی چتر. باران که ببارد، این خیابان زیباست. « آرش شفاعی »
-
صندلیها
سهشنبه 10 آبان 1390 14:03
ریشه هایتان سبز مانده. امسال هم صندلیها، شکوفه قرمز داده اند. « میثم خورانی »
-
رژیم
سهشنبه 10 آبان 1390 14:02
حال روزهایم بد شده. دکتر گفت: « هیچ رژیمی، برای ذهن شاعر خوب نیست. » « میثم خورانی »
-
به نام زندگی
سهشنبه 10 آبان 1390 14:01
نشسته ایم در غیاب آفتاب و از تمام آسمان، فقط تگرگ می شویم؛ سرد و سهمگین. نگاه کن. به نام زندگی، شبیه مرگ می شویم. « فاطمه صمدی »
-
آخر
سهشنبه 10 آبان 1390 13:59
از دشمن و از دوست بریدیم آخر. پشت سرمان حرف شنیدیم آخر. جز مرگ که آمد و به ما پشت نکرد از هیچ کسی خیر ندیدیم آخر. « ایمان مرصعی »
-
ما
سهشنبه 10 آبان 1390 13:58
با سنگ شکستیم سر فردا را. با شیشه بریدیم رگ دنیا را. لب تر بکنیم، آسمان می ترکد. انگار که دست کم گرفتی ما را. « ایمان مرصعی »
-
دریا
سهشنبه 10 آبان 1390 13:57
چراغهای خاموش لنگرگاه، پلهای معلق ویران، تکه چوبهای قدیمی در آب شناور. دریا! خاطره پیاده رویهای بعد از ظهرمان را پس بده. « مرضیه عابدینی »
-
باران
سهشنبه 10 آبان 1390 13:56
آسمان ابری شد. نم باران بارید. بوی کاگل تا کجاها که نرفت! بوی یاس از سر پرچین بگذشت. چلچله بوسه به گل داد و پرید. گل نیلوفر دید، خندید. کوچه هم حال غریبی دارد؛ نم باران، بوی یاس و سر پرچین، بوسه چلچله و نیلوفر. به گمانم که قیامت شده بود. « عباس عابد »
-
باید
سهشنبه 10 آبان 1390 13:54
باید از چشم تو گفت یا نه، باید این راز مگو، در دل خویش نهفت؟ از کجا باید رفت؟ به کجا باید رفت؟ باید از چشم تو پرسید: « کی، کجا باید مثل گل خندید؟ ». « حسین فاتحی »
-
پائیز دلتنگی
سهشنبه 10 آبان 1390 13:53
به یادت زنده می مانم. پر از شادی و امیدم. کجائی؟ بی تو در این باد، کمر خم می کند بیدم. تمام حجم دلتنگی، در این پائیز با من بود. برایم از تو حسی خوب، چه شورانگیز با من بود! « معصومه سلیمانی »
-
بی عشق
سهشنبه 10 آبان 1390 13:52
با شور عشق این زندگی زیبا و شیرین بود. من سالها بی عشق بودم؛ درد من این بود. رنج مدامی داشتم در کوره راه عمر. بر دوش دل بار غمی چون کوه سنگین بود. در آسیاب بی درنگ زندگی یک عمر، این دل؛ دل تنها، همیشه سنگ زیرین بود. مرغ دل تنهای من گر چه غزلخوان بود؛ اما غزلهایش همیشه تلخ و غمگین بود. روی لبان خشک من جای گل لبخند،...
-
چه فرق؟
سهشنبه 10 آبان 1390 13:51
هر چند که شعله می کشی بر دیوار، با باد شبی تمام خواهد شد کار. تقدیر تو ای شمع اگر خاموشی است، چه فرق که روی کیک یا سنگ مزار!؟ « احسان افشاری »
-
او باشد!
سهشنبه 10 آبان 1390 13:50
او باشد و مهتاب فراوانی هم، من باشم و اشکهای پنهانی هم، حتما شب عاشقانه ای خواهد شد؛ مخصوصا اگر نم نم بارانی هم. « احسان افشاری »
-
شهر باید پر گلدان باشد!
سهشنبه 10 آبان 1390 13:48
آسمانش دودیست. وجبی مال کسی نیست که نیست. چه اهمیت دارد که کمی، گربه دارد یا سوسک؟ من نمی دانم که چرا می گویند شهر تهران باکلاس و شیک است! بوی کاگل چه کم از دوده سربی دارد؟ چشمها را باید شست، قلبها و ریه ها را هم با آن. شهر را باید شست. شهر باید پر گلدان، شهر باید پر هستی باشد. « مرسده عینی »
-
رنگ می زنم شهر را!
سهشنبه 10 آبان 1390 13:47
مدادرنگیهایم را برمی دارم. رنگ می زنم این شهر سیاه و سفید را؛ آبی؛ آسمان، سبز؛ سنگفرش خیابان، قلبها قرمز، چشمها روشن. کوتاه می کنم ساختمانهای دیلاق را. قد علم می کنند بوستانها. عشقها پررنگتر. آدمها نزدیکتر. آینه کار می کنم دلها را. این جا تهران است. آسمانش آبی تیره، ساختمانهایش دودخورده؛ زندگی اما جاری، از راه آهن تا...
-
چیز دیگر دیگر
سهشنبه 10 آبان 1390 13:46
گاهی برایت می نویسم. اگر چه تو نانوشته ها را می خوانی؛ اما نوشتن چیز دیگری است. گاهی برایت می نویسم. اگر چه روزها توی دلم با تو حرف می زنم؛ اما نوشتن چیز دیگری است. گاهی برایت می نویسم. اگر چه تو همه لحظه های مرا می بینی؛ اما نوشتن چیز دیگری است. گاهی برایت می نویسم، در حالی که نشانیت را ندارم؛ اما دوست دارم گاهی برای...