امروزه، با پیشرفت دانش و استفاده های گوناگون از خون انسان و فرآورده های آن، این ماده نقش و جایگاهی ویژه و حیاتی یافته است. « امام خمینی (ره) » در مورد جواز خرید و فروش خون، می فرمایند: « بهترین قول جواز بهره وری از خون و خرید و فروش آن است، در غیر خوردن آن. بنابراین، حرمت در آیه و روایات، منصرف به همان مورد - یعنی خوردن -، می باشد. » ماده 8 « قانون مربوط به مقررات امور پزشکی، داروئی و مواد خوردنی » مصوب 1334 هجری شمسی، به دارندگان آزمایشگاهها، اجازه می دهد با مجوز مخصوص « وزارت بهداری »، اقدام به خرید و فروش خون، نمایند که به منزله « مالیت » داشتن آن، است. از طرفی، داشتن یا نداشتن « مالیت » و « منفعت عقلائی » بستگی به شرایط زمان و مکان، دارد. چه بسا چیزی در زمان یا مکانی، « مالیت » نداشته باشد؛ ولی در زمان و مکانی دیگر، « مالیت » داشته باشد. به خاطر وجود همین منافع مهم و حیاتی است که فقهای معاصر و مراجع تقلید به حلیت خرید و فروش خون، فتوا می دهند.
از زمانی که « قانون منع برده داری » در سال 1848 میلادی، تصویب شد، دیگر، جسم انسان نمی تواند به عنوان یک کالا، خرید و فروش شود و خرید و فروش انسان و اعضای بدن نیز، در بسیاری از کشورها، با منع قانونی، مواجه شده است. البته در دنیای مدرن امروزی، در بسیاری از موارد، شاهد قیمتگذاری انسان یا برخی از اعضای آن، هستیم و در آرای بیشماری، در دادگاههای فرانسه، توقیف و بازداشت اعضای انسان پذیرفته شده و مبالغ هنگفتی بابت آن، پرداخت می شود. در بین فقهاء و حقوقدانان، در مورد مالیت و نتیجتا، خرید و فروش اعضای بدن، اختلاف وجود دارد و برخی معتقدند با توجه به آیات « قرآن »، انسان صرفا، امانتدار جسم خویش است و نه مالک آن. فلذا، مجاز به تصرف در بدن خود، نیست. از طرفی، کرامت انسان اجازه نمی دهد که جسم و روح انسان قیمت بازاری داشته باشد. پس، انسان نه « مال » و نه « ملک » کسی است تا مورد فروش، بخشش و معاوضه، قرار گیرد. همین حکم در مورد اعضای وی نیز، جاریست. شاهد بر این مدعا، این است که فقهاء در موضوع ربوده شدن انسان، سارق را مشمول « حد » یا « تعزیر »ی که در سرقت اموال، ثابت است، نمی دانند و برخی از روایات نیز، تصریح دارد که انسان « مال » تلقی نمی شود و احکام سرقت اموال بر او، جاری نمی گردد. متقابلا، برخی معتقدند بی گمان « بنای عقلاء » و « عرف » تأیید می کند که انسان بر تن و مال خود، مسلط است و همین مقدار ملکیت شخص بر خود و اجزای بدنش، کافی است تا آن را فروخته یا ببخشد و « شارع » نیز، « بنای عقلاء » را امضاء و تأیید کرده است. به بیان دیگر، در عصر حاضر که اعضای بدن انسان از نافعترین اشیاء، نزد « عقلاء » و « عرف »، به حساب آمده و برای دریافت آنها، مردم حاضر به پرداخت مبلغ زیادی پول، هستند، این امر حکایت از مالیت و جواز فروش این اعضاء، دارد. بر اساس یک دیدگاه دیگر، هر چند، اعضای انسان « مال » نیست؛ ولی گرفتن « عوض »؛ مثل پول، در مقابل واگذاری اعضاء، مجاز است و انسان گرچه قابل تملک نیست و نمی توان او را « مال » تلقی کرد؛ لیکن رابطه انسان با اعضای خویش، به نحوی است که می تواند از باب « حق اختصاص » یا « حق اولویت »، در آن، « تصرف مالکانه » بنماید. به عبارت دیگر، اختیار عضو با صاحب عضو، است و می تواند آن را مجانی، اهداء نموده و یا در برابر منتقل کردن آن به دیگری، عوض دریافت کند. البته حکم به مالیت اعضای بدن، بر خلاف شأن و کرامت انسان، است که اعضای بدن او را همانند اشیای بی جان، در ردیف اموال، قرار دهیم. ضمن اینکه جامعه و عرف به انسان، به عنوان « مال »، نگاه نمی کند و اگر در مواردی، به دهنده عضو، مالی پرداخت می شود، به دلیل تقدیر از عمل شایسته اوست؛ چرا که همگان واقفند که ارزش عضو اهدائی با پول، قابل تقویم نیست و بنابراین، بهتر است نظام حقوقی ماهیت چنین عمل حقوقی را « جعاله » بداند؛ نه « بیع ». « جعاله » عبارت است از التزام شخصی به ادای اجرت معلوم، در مقابل عملی؛ اعم از اینکه طرف معین باشد یا غیرمعین.
بی گمان، « کار و عمل انسان » دارای ارزش اقتصادی، بوده و فقهاء نیز، بر مالیت آن، صحه گذاشته و فرموده اند سیره عقلائی و شارع مقدس بی شک، حکم بر تسلط هر فرد بر کار و نفس خود، می کند و روشن است « مال » بر « کار انسان » هم، صدق می کند. یکی از فقهاء، مسئولیت جبران خسارت در جلوگیری و منع شخص کارگر یا شخص بیکار را متفاوت می داند؛ زیرا عرف « کار کارگر » را « مال » می شمارد. چنانکه اشاره شد « امام خمینی (ره) » نیز، تفاوتی میان « مال » و « کار »، قائل نبوده و می فرمایند: « « مال » چیزی نیست؛ جز آن چه عقلاء بدان، رغبت و میل برند و در برابر آن، ثمن بپردازند. » بدیهی است که عقلاء برای کار انسان، ارزش قائل بوده و حاضر به پرداخت وجه، هستند.
هر گاه، مالی به حکم عادت و به طور معمول، در آینده، به وجود آید و احتمال ایجاد آن در نظر عرف، قریب به یقین، باشد، « مال » است؛ به عنوان مثال، میوه درختی که هنوز، به طور کامل، نرسیده؛ اما دانه بسته است مورد خرید و فروش، واقع می شود. در فقه، این معامله مورد تأیید، قرار گرفته و احکام آن آمده؛ لیکن تنها محدودیت آن این است که احتمال به وجود آمدن آن در آینده، قطعی باشد. لذا، شرط پیش خرید میوه آن است که میوه به « بدو صلاح »، برسد؛ یعنی نشانه رسیدن در آن، باشد و الا معامله به علت « غرری بودن » - یعنی خطری بودن - باطل است. همچنین، اگر کسی مانع رسیدن مالی به کسی، شود که اگر او مانع نمی شد، قطعا، آن مال به او، می رسید، فرد مانع شونده ضامن است و باید خسارات را جبران نماید و مثل حالتی است که شخص باعث تلف مال موجودی، شده است. به عنوان مثال، اگر شخصی نگذارد مالک مدتی، از ملک خود، استفاده نماید، باید اجرت المثل آن مدت را بپردازد یا اگر شخصی کاسبی را از کار، بیندازد، باید خسارت ناشی از تلف را جبران کند. در عرف نیز، خسارت از کار افتادگی مورد مطالبه، قرار می گیرد. طبق فرموده « امام خمینی (ره) »، اگر فردی شخص کاسبی را از کار بیندازد، ضامن است. دلیل این فتوا این است که عرف و مردم برای عمل این گونه افراد، ارزش اقتصادی قائلند.
برای پاسخ به این سؤال، باید از « فقه »، کمک گرفت؛ چرا که در فقه، بین « ملک » و « مال »، فرق است. چنانکه در تعریف « مال »، گفته شد، « مال » به اشیاء و چیزهائی، گفته می شود که « عرف » آن را دارای « ارزش مبادله » و « منفعت عقلائی »، بداند و نشانه آن این است که مردم و عقلاء حاضرند بابت آن، پول بپردازند؛ اما « ملک » عبارت است از سلطه و تصرفی که انسان بر چیزی، دارد؛ اعم از آنکه آن شیء ارزش مالی داشته یا نداشته باشد. برخی از چیزها، هم، « ملک » و هم، « مال » هستند؛ مثل خانه، اتومبیل، کتاب؛ ولی برخی از اشیاء، « مال » هستند؛ اما « ملک » نیستند؛ مانند معادن، جنگلها، اراضی موات، حیوانات وحشی و آبزیان حلال گوشت قبل از اینکه در اختیار و تسلط مردم، قرار گیرند. برخی از چیزها، « ملک » هستند؛ اما « مالیت » ندارند و « مال » نیستند؛ مثل یک دانه گندم یا کرمها و حشرات که به لحاظ کمی ارزش یا پلیدی، « مالیت » ندارند؛ اما اگر در تملک کسی، باشند، « ملک » او هستند و کسی نمی تواند در آنها، بدون اجازه وی، تصرف کند. « امام خمینی (ره) » می فرمایند: « اگر کسی مشتی خاک را بردارد و به تصرف خود، درآورد، مالک آن می شود و کسی نمی تواند در آن، تصرف کند و اگر کسی بدون اجازه، با آن، تیمم کند، باطل خواهد بود؛ با اینکه آن کف خاک مسلما، « مال » نیست. » با این توضیح، باید گفت « مال اندک » - مثل یک دانه گندم - « مال » نیست؛ ولی نباید گمان کرد که نمی تواند مورد تملک کسی، بوده و هیچ ارزشی ندارد؛ زیرا اگر یک دانه گندم ارزشی نداشت و قابل تملک نبود، پس یک خرمن گندم نیز، ارزشی نداشت؛ در حالیکه چنین نیست.