زمین سبز

زمین ما؛ آینده ما

زمین سبز

زمین ما؛ آینده ما

غریق نجات

 

معلم غرق درس دادن،

بچه ها را می کشاند به اعماق

و من بر قایق چوبیم؛ نیمکت،

غرق تخیلاتم

تا اینکه چشم معلم،

بهتر از هر نجات غریقی،

پیدا و پیاده ام می کند از قایق.

در دریا را باز می کند.

پرتم می کند توی خشکی.

 

حالا منم و راهروئی،

بدون قایق،

بدون غریق نجات؛

ولی من باز هم،

غرق خیال می شوم.

باید جبران کنم لطفش را.

باید نجاتش بدهم.

« نیلوفر شهسواریان » 

شهر کودکی

 

ما می کشیدیم

با شالگردن،

یک راه کوتاه،

بین تو و من.

 

قالیچه می شد

اندازه شهر.

دست من و تو،

دروازه شهر.

 

امروز دوریم

از هم من و تو،

افتادن و من،

خندیدن و تو.

 

از کینه و غم،

طومار داریم.

اندازه شهر،

دیوار داریم.

« شیلان صلاح » 

نسل عشق

 

ما عاشقیم هر روز.

تقدیرمان همین است.

ما عشق آسمانیم.

کی فکر این زمین است!؟

 

در دل پریم از نور.

همرنگ آفتابیم.

ما گر چه آسمانی؛

از نسل خاک و آبیم.

 

بر شانه ها دو بال از

جنس بلور داریم.

هر جا پرنده ای هست

آن جا حضور داریم.

 

پر می کشیم؛ تا کی؟

تا مقصد نهائی.

تا آسمان هفتم.

تا نقطه رهائی.

« سیده زینب حسینی » 

شعر کال

 

به تو که فکر می کنم،

شکوفه می دهد ذهنم.

حاصلش،

شعر کالی

که تا نرسی،

نمی رسد.

« نیلوفر نیک بنیاد » 

همشاگردی

 

تنها شاگردی بود که از معلمها می خواست تا نمراتش را با مداد روی دفترش بنویسند. سپس آن صفحات را پاک می کرد و دوباره از آنها استفاده می کرد. با گذشت سالها، او هنوز سختی آن دوران را فراموش نکرده است و اکنون همه بیماران نیازمند خود را بدون دریافت هزینه ای درمان می کند.

« مصطفی چترچی »