نوای نغمه سازی و هم رباب منی.
تو صبح روشن من، نور آفتاب منی.
در این کویر به دنبال آب می گردی
که در کنار من و دیده پرآب منی.
در آسمان دلت همچو ماه عریانم.
چو ابر سایه من هستی و حجاب منی.
همیشه با منی و بر لبان من جاری.
حریر پیکر موجی؛ نگو سراب منی.
در انزوای شبی دوردست پنهانی.
ستاره ای به شبم یا که ماهتاب منی.
منم که با نفس صبح می شوم بیدار.
به روی برکه غمهای من حباب منی.
« اسدالله حیدری »
یکی از بزرگان بسیار گریه می کرد. به او گفتند: « می ترسیم چشمانت نابینا شود. » گفت: « کور شدن از گریه بسیار در دنیا بهتر است از کور شدن از عذاب آتش در قیامت. »
منبع: کتاب « کشکول »
از عارفی پرسیدند: « اگر بعد از مرگ از تو بپرسند که چه آورده ای، چه جوابی می دهی؟ ». عارف گفت: « می گویم که اگر گدائی به درگاه سلطان برود، از او نمی پرسند که چه آورده ای؛ بلکه می گویند که چه می خواهی. »
منبع: کتاب « در کوچه باغهای حکایت »
دلت که گرفت،
می توانی بیائی به آن اتاق قدیمی.
دلت که از دلخوشیهای جدید گرفت،
باز می توانی بیائی.
من هنوز این جایم
با لباس خاکی و زانوهای زخمی؛
همان کودکی گمشده ات.
« صهبا حسینی »