زمین سبز

زمین ما؛ آینده ما

زمین سبز

زمین ما؛ آینده ما

زاده گندم

 

کوله بارم را پر از گندم کن،

آن گاه که از دیوار کاهگلی روئیده باشد.

از تلاقی ابرهای سیاه چنان سخن راندی

که به پندارم باران نیامده هرگز.

 

ای علفهای هرز!

ابر هر گاه گریست،

رویای شما فرو ریخت.

بوی ستاره را

هر برگ برگتان می شناسد.

 

وقتی ملخها آمدند،

دانستم آسمان گناهی ندارد.

آی! زاده گندم!

« مسعود شیرمحمد جماعت » 

باران

 

بیا باران؛ که امشب بی قرارم!

کنار پنجره در انتظارم.

بریدم از نفیر ناامیدی.

تو بشکن این سکوت غصه دارم.

دلم روشن کن از هرم نوایت.

بیا تا اشک دلتنگی ببارم.

ببین سیمای من خشک است و بی آب.

منم مخمور تو با چشم تارم.

ببخش امشب مرا نور تجلی.

امیدی جز دعای تو ندارم.

« شایان نقدی » 

مسجد کوفه

 

مسجد کوفه،

آن سجده آخر را

از یاد نخواهد برد.

حرفهای ناب تو را

- آن نابتر از طلا را -

باد نخواهد برد.

تو از عشق زیباتر بودی

و هر کس عاشق توست

زیباتر از کائنات است.

« سعید گرجی » 

شمع

 

شمع،

قطره قطره می ریزد.

چه کسی،

از فراق تو سخن گفته است؟

« رویا لک » 

فرعیها

 

از ترافیک به آسانی آب خوردن،

می گریزم وقتی،

می زنم باز به فرعی و به هر کوچه و پسکوچه آرام خیال.

بهترین راه رسیدن به تو این است:

کوچه هائی که پر از خاطره شیرین است.

« حسن فرازمند »