صبح بود و آسمان،
لاجوردینی روان.
ساختم در لحظه ای،
خامشی را نردبان.
بر شدم بر بام راز.
خویش را دیدم به تن،
ذره ای در کهکشان.
سهم خود را یافتم
لحظه ای از جاودان.
وه! چه وحشتناک بود
ایستادن ناگهان،
بر کران بیکران!
« محمدرضا شفیعی کدکنی »
مورچه ها موجودات جالبی هستند. شما می توانید از آنها درسهای زیادی بیاموزید. از جمله این درسها عبارت هستند از: 1- هیچ گاه تسلیم نشوید. اگر راهتان سد شود، آن قدر به چپ و راست و بالا و پائین بروید تا بالاخره راهی را پیدا کنید. 2- در تابستان فکر کنید که زمستانی سخت پیش رو دارید و به همین دلیل، به اندازه کافی ذخیره برای زمستانتان داشته باشید. 3- در زمستان فکر کنید که بالاخره زمستان و موعد استراحت به پایان می رسد و سرانجام باید برای کار و تلاش از خانه بیرون بیائید. پس با اولین روز گرما از خانه بیرون بزنید و تابستان سختکوشی خود را شروع کنید. 4- مانند مورچه های شناسائی کننده شاخکهای حساسی داشته باشید و مدام اطرافتان را بگردید تا موقعیتها و فرصتها را کشف کنید.
پرنده در صدای خوشش رنج و درد و ماتم نیست.
پرنده اهل شکوه و اهل گلایه و غم نیست
و خوش به حال هوایش
و خوش به حال دلش
و خوش به حال پرنده
که مثل آدم نیست!
« مجتبی کاشانی »
من از آئینه پاکترم.
گر به من نگری،
نشانت می دهم روح عظیمت را.
آمیخته با نور و شعور هستی؛
اما آئینه هم می فریبد ما را.
پس به چشمان پر از رازت،
به خواهش پرنیازت،
آئینه نشکن تا که خود پیدا کنی؛
خود بشکن تا خدا پیدا کنی!
« منیژه پدرامی »
صد بار دیگر هم که به دنیا بیائی،
فرقی نمی کند.
قسمت هم که باشیم،
دیر یا زود،
به یکدیگر خواهیم رسید.
« میلاد تهرانی »