هر چند که شعله می کشی بر دیوار،
با باد شبی تمام خواهد شد کار.
تقدیر تو ای شمع اگر خاموشی است،
چه فرق که روی کیک یا سنگ مزار!؟
« احسان افشاری »
او باشد و مهتاب فراوانی هم،
من باشم و اشکهای پنهانی هم،
حتما شب عاشقانه ای خواهد شد؛
مخصوصا اگر نم نم بارانی هم.
« احسان افشاری »
آسمانش دودیست.
وجبی مال کسی نیست که نیست.
چه اهمیت دارد که کمی،
گربه دارد یا سوسک؟
من نمی دانم
که چرا می گویند
شهر تهران باکلاس و شیک است!
بوی کاگل چه کم از دوده سربی دارد؟
چشمها را باید شست،
قلبها و ریه ها را هم با آن.
شهر را باید شست.
شهر باید پر گلدان،
شهر باید پر هستی باشد.
« مرسده عینی »
مدادرنگیهایم را برمی دارم.
رنگ می زنم این شهر سیاه و سفید را؛
آبی؛ آسمان،
سبز؛ سنگفرش خیابان،
قلبها قرمز،
چشمها روشن.
کوتاه می کنم ساختمانهای دیلاق را.
قد علم می کنند بوستانها.
عشقها پررنگتر.
آدمها نزدیکتر.
آینه کار می کنم دلها را.
این جا تهران است.
آسمانش آبی تیره،
ساختمانهایش دودخورده؛
زندگی اما جاری،
از راه آهن تا تجریش.
« فائزه عرب عامری »
گاهی برایت می نویسم.
اگر چه تو نانوشته ها را می خوانی؛
اما نوشتن چیز دیگری است.
گاهی برایت می نویسم.
اگر چه روزها توی دلم با تو حرف می زنم؛
اما نوشتن چیز دیگری است.
گاهی برایت می نویسم.
اگر چه تو همه لحظه های مرا می بینی؛
اما نوشتن چیز دیگری است.
گاهی برایت می نویسم،
در حالی که نشانیت را ندارم؛
اما دوست دارم
گاهی برای تو بنویسم
و تازه شوم.
نوشتن برای تو چیز دیگر دیگری است.
« لاله جهانگرد »