تا آوازت را
در نیلبک می افروزی،
گرگها،
قصد گله ات نمی کنند.
« قنبر یوسفی »
...
دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 08:05
شب،
تکه زغالیست
در نگاه بره هایت،
چشمچین شورچشمیها.
« قنبر یوسفی »
...
دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 08:04
در نی می دمی و
دلتنگیت را
رمه،
رمه،
رمه،
هی می کنی.
« قنبر یوسفی »
...
دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 08:02
آن جا که شعرم،
قافیه می بازد،
لبت می نوازد و
چشمت می خواند
غربت کوهستان را.
« قنبر یوسفی »
...
دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 08:00
خانه ما پیر است.
روی دیوار حیاط،
آجرها لق شده،
می افتند
مثل دندانهای پوسیده.
« عمران صلاحی »
...
شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 11:36