می شود از من و تو تا نفس ما برسی
و به این حادثه، این لحظه زیبا برسی.
روح « مجنون »ی تو دست تو را می گیرد.
با خودت عهد بکن تا که به « لیلا » برسی.
روی آن ساحل خاموش نشستن تا کی؟
دو قدم راه فقط مانده به دریا برسی.
نکند حس سرابی به کویرت بکشد
یا به ژرفای ترک خورده صحرا برسی!
نکند دیر کنی، دیر رسی، دیر شود،
دیرتر از همه دیر شدنها برسی،
رأس آن لحظه بیائی که دلم در خاک است!
نگرانم که پس از من، تو به این جا برسی.
منتظر، چشم به در، مطمئنم می آئی.
آن قدر منتظرت می مانم تا برسی.
« شبنم فرضی زاده »