شاعر نیستم.
وزن و عروض و قافیه نمی دانم.
نامم را فراموش کرده ام
و آدرسها دیگر،
مرا به هیچ خانه ای نمی رسانند.
من هر صبح،
خویش را
با نامی تازه صدا می زنم.
نشانی هم ندارم.
تنها شب به شب،
تصویر مبهم دخترکی را
در آینه رو به رویم،
شفافتر می کشم.
« مریم ملکدار »