زمین سبز

زمین ما؛ آینده ما

زمین سبز

زمین ما؛ آینده ما

تمام زمستانهائی که نبوده ام!

 

هرگز نخواسته ام

ماهی سرخ و سیاهی باشم

که حقارت بالهایش،

آسمان را

از او سلب کرده است؛

از تو چه پنهان؛ پرنده اما

افسوس می خورم که نیستم،

وقتی حدس می زنم

در نیمروز زمستانی شهری

که سالهاست

پشت سر گذاشته ام،

در قاب پنجره اتاقی اداری

که لبالب از زلالی چشمان توست

پشت میز کارت نشسته ای

و گوش به زنگ بارانی اریب

که بر من نخواهد بارید

سربرگهائی انباشته

از ابرهای خط خطی و

درختهای کشیده در بی حوصلگی را

لا به لای اوراق اداری،

بایگانی می کنی!

« عباس صفاری »