زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

بی عشق

 

با شور عشق این زندگی زیبا و شیرین بود.

من سالها بی عشق بودم؛ درد من این بود.

رنج مدامی داشتم در کوره راه عمر.

بر دوش دل بار غمی چون کوه سنگین بود.

در آسیاب بی درنگ زندگی یک عمر،

این دل؛ دل تنها، همیشه سنگ زیرین بود.

مرغ دل تنهای من گر چه غزلخوان بود؛

اما غزلهایش همیشه تلخ و غمگین بود.

روی لبان خشک من جای گل لبخند،

گاهی سکوت سرد، گاهی ناله نفرین بود.

خو کرده بودم گوشه تاریک تنهائی.

قلبم کدر از کینه توزیهای دیرین بود.

آکنده بودم از غم دلواپسی، تشویش.

بر آدم و عالم دلم پیوسته بدبین بود.

« محمد رحیمی » 

چه فرق؟

 

هر چند که شعله می کشی بر دیوار،

با باد شبی تمام خواهد شد کار.

تقدیر تو ای شمع اگر خاموشی است،

چه فرق که روی کیک یا سنگ مزار!؟

« احسان افشاری » 

او باشد!

 

او باشد و مهتاب فراوانی هم،

من باشم و اشکهای پنهانی هم،

حتما شب عاشقانه ای خواهد شد؛

مخصوصا اگر نم نم بارانی هم.

« احسان افشاری » 

شهر باید پر گلدان باشد!

 

آسمانش دودیست.

وجبی مال کسی نیست که نیست.

چه اهمیت دارد که کمی،

گربه دارد یا سوسک؟

من نمی دانم

که چرا می گویند

شهر تهران باکلاس و شیک است!

بوی کاگل چه کم از دوده سربی دارد؟

چشمها را باید شست،

قلبها و ریه ها را هم با آن.

شهر را باید شست.

شهر باید پر گلدان،

شهر باید پر هستی باشد.

« مرسده عینی » 

رنگ می زنم شهر را!

 

مدادرنگیهایم را برمی دارم.

رنگ می زنم این شهر سیاه و سفید را؛

آبی؛ آسمان،

سبز؛ سنگفرش خیابان،

قلبها قرمز،

چشمها روشن.

کوتاه می کنم ساختمانهای دیلاق را.

قد علم می کنند بوستانها.

عشقها پررنگتر.

آدمها نزدیکتر.

آینه کار می کنم دلها را.

این جا تهران است.

آسمانش آبی تیره،

ساختمانهایش دودخورده؛

زندگی اما جاری،

از راه آهن تا تجریش.

« فائزه عرب عامری »