زمین سبز

زمین ما؛ آینده ما

زمین سبز

زمین ما؛ آینده ما

اضافه خدمت

 

خودش بود با همان چادر فیروزه ایش. چند قدم مانده بود که به او برسد. دستپاچه شد و پوتینهایش را با پشت شلوارش پاک کرد. آمد سلام بگوید که برق نگینهای حلقه در انگشتان دختر جوان لبهایش را بست. بی اختیار پشتش به دیوار کشیده شد و روی زمین نشست. سرش پر از هزاران سؤال بی جواب شد. با بغضی زیر لب گفت: « لعنت بر این اضافه خدمت! ».

« سونا مالمیر »